چرا....
آدم ها لالت می کنند...
بعد هی می پرسند...
چرا حرف نمی زنی؟؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست...!
[ بازدید : 110 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]
هیچ وقت به هیچ کسی اعتماد نکن
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه !
از دلتنگی هات براش میگی !
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ...
زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من!
باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت کنند...
مثل :خنده های کسی,نگاه خاصی,صدایی.چشمهایی, تکه کلامهایی....
اصلا ادم باید برای خودش نیمکت دو نفره ای داشته باشد ...
تاعصر به عصربه ان سربزند....
شب که شدبایدشب بخیرهایی را بشنود....
باید باشند کوچه ها وخیابان و پیاده رو های که از قدمهایت خسته شده اند.....
فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد....
میزی در کافی شاپ باید شاهد خاطرات ادم باشد...
باید باشند ریتم ها وموسیقی هایی که دگرگونت کنند...
حتی بوی عطری خاص درزندگیت حس شود...
دست خطی که دلت را بلرزاند....
عکس که اشکت را دراورد......
باید باشد....
باید باشد.....
یک جایی می رسد
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند
نه
قید احساسش را می زند
مرا ببوس!
بگذار جهان
شعر تازهای بخواند
زندگی را بیاموزیم از:
بلبلی که حتی در قفس هم میخواند
پروانه ای که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمیکشد
طاووسی که زشتی پاهایش، افسردهاش نساخته
کرمی که بیدست و پا بودنش، او را از حرکت باز نداشته
جغدی که شبها به مراقبه مشغول است.
عقابی که چشمانش را به هدفش دوخته است
سگی که تو نجس میخوانیَش ،اما او به تو وفادار است
گوسفندی که قربانی خوشیها و ناخوشیهای توست اما باز برایت برکت میاورد
زنبوری که از گل شهد برمیآورد و از دشمن دمار
پشه ای که چگونه غرور و عظمت تو را در هم میشکند و
خشم نهفتهات را بیرون میریزد…
قلمت را بردار ،
بنویس از همه خوبیها ، زندگی , عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا است
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چون یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار ، روی کاغذ بنویس :
زندگی با همه تلخی ها شیرین است …
چشمانم را فرو می بندم غرق می شوم در رؤیایی شبانه
ناگاه می بینم پولکی از جنس ستاره ریخته بر گیسوان سیاه این عاشقانه
آسمان جشن رنگی می گیرد در این سرور نور افشان
ستارگان دنباله دار هل هله می کنند در این رسم رندان
می آید از کهکشان شاهزاده ای با اسب سپید
بر سر اسبش شاخ سپیدی از جنس حریر
می رسد قلبش به نزدیکی قلب آن تازه عروس
تیر 2 شاخه ای می خورد بر قلب آن 2 عاشق ونوس
بعد از آن عشق رخ می نماید از آسمان
زمینی می شود آن عشق بی نشان
بر زمین که می رسد دگر نشانی از حقیقت نیست
سنبل وفا ترک می خورد و شروعی از رفاقت نیست
به ناگاه لرزه ای رعشه می زند بر وجودم
بیدارم می کند کابوس سیاه ظلمت گونه ی بی فروغم
حسی به من می گوید آن همه خواب بود
آن خوشبختی و جشن ستاره ها و سپیدی شنل فقط توهم یک رؤیا بود
تیر 2 شاخه ای نیست بر قلب آن 2 عاشق اسیر
آن همه فقط بود یک کابوس،کابوس رؤیایی نفس گیر
پس از آن سوگند می خورم که نباشم در رؤیا
جویای حقیقت باشم حتی اگر تلخ باشد در این دنیا